صادقانه پذیرفتم... چه فریبنده آغوشت برایم باز شد... چه ابلهانه با تو خوش بودم.. چه کودکانه همه چیزم شدی... چه زود نیازمندت شدم... چه حقیرانه ترکم کردی... چه ناجوانمردانه واژه غریب خداحافظی به میان آمد...چه بی رحمانه من سوختم ... ولی هنوزم دوست دارم غریبه
************
ما چه دیر میفهمیم که زندگی همان روزهایی بودکه زود سپری شدنش را آرزو میکردیم
************
تو را گم کرده ام امروز وحالا لحظه های من گرفتار سکوتی سردو سنگینند وچشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند نمی دانی چه غمگینند.چراغ روشن شب بود برایم چشمهای تو نمی دانم چه خواهد شد پر از دلشوره ام بی تاب و دلگیرم کجا ماندی که من بی تو هزاران بار در هر لحظه می میرم
************
عاشق شدن مثل دست زدن به آتیش می مونه . پس سعی کن تا وقتی که جراتش رو پیدا نکردی هیچ وقت بهش دست نزنی اما اگه بهش دست زدی سعی کن طاقتش رو داشته باشی که تو دستهات نگهش داری
************
غرورت رو به خاطر اونیکه دوستش داری بشکن ولی اونی رو که دوستش داری به خاطر غرورت نشکن
************
گاهی لازم است که اسم روی شیش? بخار گرفته را فراموش کنیم و نامی تازه را بر روی دیوار احساسات بنویسیم فاصله ها در انتظار ِ فرو ریختن است ......این فاصله را زندگی کن
************
اولین و آخرین
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین
خاکستر
به من بگویید
فرزانه گان رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشیدی را تصویر می کنید
که ترسیمش
سراسر خاک را خاکستر نمی کند
|